هرمنوتیک
برای خواندن متن کامل روی ادامه مطلب کلیک کنید
برای خواندن متن کامل روی ادامه مطلب کلیک کنید
در فلسفه ذهن، فكر انسان به صورت خاصي مطالعه ميشود كه هدف كشف حقيقت است. ذهن از اين توليد تفكر ميكند كه به لحاظ عقلاني كشف نادانستهاي كرده باشد يا دانستهاي را فهم نمايد. در عين حال مسئله فكر در "فلسفه، منطق، عرفان، روانشناسي، جامعه شناسي و نيز نورولوژيك" معني خاصي دارد كه همه در وسيعترين مفهوم معني پذير هستند.
محور مباحث ذهن، جستجوي حقيقت است. ذهن، در صدد است ساختار فكري توليد كند تا اساس مطالعات ذهني را بسامان نمايد. براي تحقق اين مهم، مفاهيم كليدي ميسازد تا ساختار فكري را توضيح دهد و بتواند به صورت اساسي پديده ذهن را معني كند. ذهن، حاوي سه مفهوم اساسي است:
1- مفهوم زبان ذهني كه فكر بدون آن به وجود نميآيد. اين زبان با زبان منطقي در منطق صوري و رياضي و نيز زبان متداول در سخن گويي و معني كلام متفاوت است و آن ناظر به محتواي ساختار ذهني زبان است.
2- مفهوم پويشي ذهن كه از طريق استدلال به دست ميآيد.
3- مفهوم حقيقت ذهن كه ماهيتي ذهن ساخته دارد و نشان از صدق قضاياست كه اساس مباحث ذهن در همين مفهوم شناسي و مفهوم ساختي نهفته است.
(Ideologie) – در ماترياليسم تاريخي: مجموعه آراء و عقايد و تصورات و معتقدات (سياسي، حقوقي، نژادي، هنري، مذهبي، فلسفي) ويژه يك دوره از جامعه يا يك طبقه از جامعه. بنابراين تعريف، ايدئولوژي كه امري است فرعي در مقابل "زيربنا" قرار دارد كه امري است اصلي.
در معناي وسيعتر كلمه كه خاصه امروز در ماركسيسم رايج است: انديشه نظري (تئوريك) كه ميخواهد بطور انتزاعي بر روي مصالح شخصي خود رشد و توسعه يابد، اما در واقع، تعبيري است از امور اجتماعي، خاصه امور اقتصادي جامعه، كه صاحب ايدئولوژي از آنها غافل است يا لااقل هشيار نيست كه انديشهاش ساخته و پرورده آنهاست.
انگلس در كتاب "لودويك فوئرباخ" ميگويد: "ايدئولوژي يعني مجموعهاي از افكار و تصوراتي كه بالاستقلال زيست كنند و منحصراً تابع قوانين خود باشند. اين حقيقت كه شرايط زندگي مادي آدميان، كه جريان ايدئولوژي در دماغ آنان صورت ميگيرد، در تحليل آخر سازنده و پرورنده اين جريان است، بكلي از نظر آنان دور ميماند، و الا فاتحه ايدئولوژي خوانده ميشد."
باتشکر . آرش استادی
(نيست انگاري)، تاريخ بي ارزش شدن تمام ارزشهايي است كه تاكنون معتبر بوده است و اين بيارزش شدن ارزشها لازمه فرو ريختن تمام انحاء تلقي وجود در تاريخ مابعدالطبيعه است.
از نظر فلسفي، مكتبي است كه بموجب آن بشر بهيچوجه نميتواند واقعيت را بشناسد. نیچه ميگويد: "نيهيليسم فقدان هدف است و فقدان پاسخ به چرا. نيهيليسم فعال حد اعلاي قدرت خود را در نيروي خشونت آميز تخريب ميداند. در مقابل، نيهيليسم خسته به هيچ چيز حمله نميكند "اين نظريه در بحث معرفت" هرگونه امكان شناسائي، هر حقيقت كلي يقيني" را نفي ميكند.
از نظر اخلاقي، آئيني يا حالتي رواني است كه هيچ ارزشي، هيچ قاعده اخلاقي، هيچ اجبار اجتماعي را نميپذيرد و هرگونه اعتقادي را نفي ميكند.
از نظر سياسي، انتقاد بدبينانه از تشكيلات اجتماعي است بر اساس مكتب اصالت فرد و ناتوراليسم، و ناشي از نوميدي كه تخريب كلي نهادهاي اجتماعي را بدون قصد مثبت تجديد آن توصيه ميكند و از اين نظر به آنارشيسم نزديك ميشود. نيهيليسم سياسي در جامعه روسيه قرن نوزدهم نضجي يافت و عدهاي از طرفدارانش تروريست شدند.
با تشکر